وا شده
معنی کلمه وا شده در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه وا شده
این غنچهٔ نوشکفته، خوش وا شده است واین غورهٔ نارسیده حلوا شده است
چشم من صائب به روی خط مشکین وا شده است کی دل خود را به هر زلف پریشان می دهم
ور ز قید شرع بینی وا شده لاابالی گشته، بیپروا شده
به بیقراری دل وا شده است دیده ما سپند در نظر ما ز بیقراران نیست
تا چشم ما به دولت بیدار وا شده است یک عمر مشق خواب پریشان کشیده ایم
هر که را راه سخن وا شده موسی گردد هر که پاس دم خود داشت مسیحا گردد
مشکلات عالمی حل وا شده مشکل ما را چو حلوا کردهاند
به ضرب تبر سر ز هم وا شده چو بسته درو مغز پیدا شده
بر روی من چو صبح در فیض وا شده است تا دست من به دامن شبها رسیده است
چون عرق چشمم به روی گلعذاران وا شده است آفتاب و مه نمی آید به چشم سیر من