هژده. [ هَِ دَه ْ ] ( عدد، ص ، اِ ) هیجده. هشتده. ( از حاشیه برهان چ معین ). ده به علاوه هشت. ( از ناظم الاطباء ). هیجده. عددی ماقبل نوزده و پس از هفده : چون یزدجرد جوان مرد از پس او هژده سال این هرمز برادر کهتر که پیش پدر بود ملک بگرفت. ( تاریخ بلعمی ). مرا بود هژده پسر در جهان از ایشان یکی مانده است این زمان.فردوسی.پس بدان کاین حساب باریک است چونکه هفده به هژده نزدیک است.سنائی.عالم خلقت ز غیب هژده هزار آمده ست عالم اعظم تویی از پس هژده هزار.خاقانی.- هژده هزار عالم . رجوع به هژده هزار عالم شود.
معنی کلمه هژده در فرهنگ عمید
= هجده
معنی کلمه هژده در فرهنگ فارسی
هیجده ( ۱۸ ): ((گفت از آن نوزده زبانیه که بردردوزخ باشندمن هژده راکفایت کنم ) )
جملاتی از کاربرد کلمه هژده
ملک مهراج را هژده پسر بود سپاه و ملک و گنج از حد بدر بود
پس از جنگ انقلاب آمریکاییها ارزش ارز کاغذی بهطور قابل توجهی کاهش یافت و بسیاری از شهروندان را در مشکلات مالی قرارداد. اداره جمیز درسال ۱۷۸۶ مالیات را بالا برد تا بدهی عمومی را که درطول جنگ افزایش یافته بود، پرداخت کند و جمعآوری مالیات عقب افتاده را افزایش داد. سرانجام این فشارهای اقتصادی به بروز ناآرامیهای مدنی انجامید که با شورش شایسها این ناآرامیها به اوج خود رسید، این قیام درمرکز و ماساچوست غربی صورت گرفت که ازسال ۱۷۸۶تا ۱۷۸۷ طول کشید. سامنر به کرسیای که رسیدگی به پروندههای جنایی شرکت کنندگان این شورش میپرداخت نشست. بسیاری از شرکت کنندگان مورد عفو قرار گرفت، اما هژده نفر آنان محکوم به مرگ شده بودند. اکثر این پروندهها تخفیف داده شده بود و دو مرد هم اعدام گردید.
رابعه شمار کرد. هژده گرده بود. گفت: مگر که این به نزدیک من نفرستاده است.
قیمت گر تو حسود بود ای جان زان هژده قلب شد بهای تو
تا حق تعالی بی واسطه به دلش گفت که: ای رابعه! در خون هژده هزار عالم میشوی. ندیدی که موسی دیدار خواست. چند ذره ای تجلی به کوه افگندیم. به چهل پاره بطر قید، این جا به اسمی قناعت کن.
جهان هاویه صورت که بود هژده هزار نگشت راست در اینصورت از جهان خجند
نوزده حرف ست به وقت شمار فیض رسانیده به هژده هزار
بدهدم هژده کری گندم تمام زانکه اینم در سمرقندست وام
پس هژده هزار عالم و هرچه دروست اندر سر یک موی، همی باید دید
از وی میآید که گفت: «الشّهوةُ ثلاثةً: شهوةً فی الأکلِ، و شهوةً فی الکلامِ، و شهوةٌ فی النّظرِ، فاحْفَظِ الأکلَ بالثّقةِ و اللِّسانَ بالصّدقِ و النّظرَ بالعِبْرةِ.» شهوت سه است: یکی اندر طعام و دیگر اندر گفتار و سدیگر اندر دیدار. نگاه دار خورش خود را به باور داشت و اعتماد بر خداوند جل جلاله و زبان را به راست گفتن و چشم را به عبرت نگریستن. پس هر که اندر اکل توکل کند از شهوت اکل رسته باشد و هر که به زبان صدق گوید از شهوت زبان رسته باشد و هر که به چشم راست بیند از شهوت چشم رسته باشد و حقیقت توکل از راست دانستن بود؛ که وی را چون به راستی به روزی دادن باور دارد، آنگاه به راستی دانش خود عبارت کند، آنگاه از راستی معرفت خود نظر کند؛ تا اکل و شربش جز دوستی نبود و عبارتش جز وجد نه و نظرش بهجز مشاهدت نه. پس چون راست داند حلال خورد و چون راست گوید ذکر گوید و چون راست بیند وی را بیند؛ زان که جز دادهٔ وی به اذن وی خوردن حلال نیست و جز ذکر وی اندر هژده هزار عالم ذکر کس راست نیست و جز اندر جمال و جلالش اندر موجودات نظاره کردن روا نیست. چون از وی گیری و به اذن وی خوری شهوت نباشد و چون ازوی گویی وبه اذن وی گویی شهوت نباشد و چون فعل وی بینی و به دستوری وی بینی شهوت نباشد؛ و باز چون به هوای خود خوری اگر چه حلال باشد شهوت بود و چون به هوای خود گویی هر چند ذکر بود دروغ و شهوت بود و اگر به هوای خود نگری اگرچه استدلال کنی وبال و شهوت باشد و هو اعلم.
اپارخیا یا اپارخی یکی از واحدهای بخشبندی کشور در روزگار سلوکیان و سپس اشکانیان بود. سلوکیان سامانهٔ ساتراپی هخامنشی را نگاه داشتند و هر ساتراپی را به چند اپارخی بخش میکردند. آنها کشور را به ۲۷ اپارخی تقسیم کردند. درآینده اشکانیان همان شیوه را پیش گرفتند ولی اندکاندک ساتراپیها را به اپارخیهای کوچکتر تبدیل نمودند. در سدهٔ یکم پیش از زایش مسیح اپارخیها جای ساتراپی را گرفته و تقسیمبندی نخست کشور شدهبودند. در سده یکم میلادی کشور اشکانیان هژده اپارخی و در سده دوم میلادی ۷۲ اپارخی داشتهاست. این نظام بخشبندی کشوری با روی کار آمدن ساسانیان به فراموشی سپرده شد.