معنی کلمه هم پهلو در لغت نامه دهخدا
نهادند هم پهلوی هر دو تخت
دو خدمتگرِ هر دو بدکام وبخت.فرخی.به سامره بمرد... به عهد معتمد اندر و هم پهلوی پدرش دفن کردند. ( مجمل التواریخ و القصص ). به گور کردندش هم پهلوی معتز. ( مجمل التواریخ و القصص ). || به قیاس. برابر. نسبت به :
سرو بالادار هم پهلوی مورْد
چون درازی در کنار کوتهی.منوچهری.