هم پهلو

معنی کلمه هم پهلو در لغت نامه دهخدا

هم پهلو. [ هََ پ َ ] ( ص مرکب ) شریک و همتا و حریف و انباز. ( آنندراج ). || همخوابه. ( آنندراج ). || ( حرف اضافه مرکب ) کنار. جوار :
نهادند هم پهلوی هر دو تخت
دو خدمتگرِ هر دو بدکام وبخت.فرخی.به سامره بمرد... به عهد معتمد اندر و هم پهلوی پدرش دفن کردند. ( مجمل التواریخ و القصص ). به گور کردندش هم پهلوی معتز. ( مجمل التواریخ و القصص ). || به قیاس. برابر. نسبت به :
سرو بالادار هم پهلوی مورْد
چون درازی در کنار کوتهی.منوچهری.

معنی کلمه هم پهلو در فرهنگ عمید

۱. پهلوبه پهلو، در کنار هم.
۲. [مجاز] قرین.

معنی کلمه هم پهلو در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- قرین نظیر. ۲- مجاور کنار : وهم آنجایگاه هم پهلوی هارون الرشید دفن کردند. ۲- همپایه .

جملاتی از کاربرد کلمه هم پهلو

ابروی تو با چشم تو هم پهلو به همسایۀ طرار یکی جادو به
این منم، یارب که با دلدار هم زانو شدم پهلوی او رفتم اندر خواب و هم پهلو شدم
به خرد با فرشته هم پهلو سخن نظم، نظم دانهٔ در
می کشان در انجمن چون حرف لعل او زنند شیشه و پیمانه از مستی به هم پهلو زنند!