هم زور. [ هََ ] ( ص مرکب ) دو کس که در قوّت با هم برابر باشند. ( آنندراج ) : نهادند پس گیو رابا گروی که هم زور بودند و پرخاشجوی.فردوسی.بدو گفت هم زور تو پیل نیست به مانند رای تو خود نیل نیست.فردوسی.
معنی کلمه هم زور در فرهنگ عمید
دو تن که به یک اندازه زور و قوه داشته باشند.
معنی کلمه هم زور در فرهنگ فارسی
دو کس که در قوت با هم برابر باشند
جملاتی از کاربرد کلمه هم زور
ز بس ضعف تنم قوت گرفت از در هجر من ملایم طبعی معشوق را هم زور پندارم
بر آن مور گنجشک هم زور کرد ازو دیگری معده معمور کرد
همش چنگ شیرست و هم زور پیل بدرد به آواز کوه از دو میل
بر و بازوی شیر و هم زور پیل وزو سایه گسترده بر چند میل
بس که کوتاهست دست خلق، از آزار هم زور نتواند فگند انگشت کاتب بر قلم!
هَمَش هوش دل بود و هم زور دست بدین هر دو بر تخت شاید نشست
سرد شد از رفتن فرهاد دست و دل مرا پنجه من قوتی گر داشت از هم زور بود
پیچیدن سرپنجه من کار فلک نیست کز دهشت من پنجه هم زور شود خشک
همآواز رعدست و هم زور کرگ به یک دست رنج و به یک دست مرگ
همش هوش دادی و هم زور کین شناسای هر کار و جویای دین