هشم. [ هََ ] ( ع مص ) شکستن نان خشک و هر چیز خشک و میان کاواک را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). شکستن. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادراللغة زوزنی ). || شکستن استخوان و سر. || شکستن روی و بینی و یا هر چیز که خشک باشد، یا تیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گرامی کردن و بزرگ داشتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( محیطالمحیط ). || همه شیر دوشیدن. ( منتهی الارب ). دوشیدن ناقه را. ( از اقرب الموارد ) ( محیطالمحیط ). || به جمله کف دست دوشیدن. ( منتهی الارب ). || شکستن باد درخت را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). هشم. [ هََ ش ِ ] ( ع ص ) جوانمرد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). هشم. [ هَُ ش ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ هاشم. ( منتهی الارب ).
معنی کلمه هشم در فرهنگ فارسی
جوانمرد
معنی کلمه هشم در دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار) شکستن. «هَشَمَ الشَّیْءَ هَشْماً: کَسَرَهُ» راغب گوید: آن شکستن چیز نرمی است مثل علف. گویند: «هَشَمَ عَظْمَهُ» استخوان او را شکست هاشمه زخمی است که استخوان سر را میشکند. هشیم: خورده شده و شکسته علف خشک و چوب . علف زمین با آن بیامیخت سپس خشک و شکسته گردید که بادها آن را پراکنده کند. . محتظر به صیغه فاعل کسی است که برای باغ یا گوسفندان حظیره و آغلی از چوب و علف میسازد یعنی ما بر قوم صالح صیحهای فرستادیم که در اثر آن مانند چوبهای شکسته حظیره ساز شدند. ظاهراً مراد شکسته شدن چوبها در حین قطع از اشجار است نه شکسته شدن در آغل. این لفظ فقط دوبار در قرآن مجید آمده است. در نهج البلاغه خطبه 142 فرموده: «اَوْکَوَقْعِ النَّارِ فِی الْهَشیمِ» یا مانند افتادن آتش در چوبها و علفهای شکسته و خشکیده.
جملاتی از کاربرد کلمه هشم
گر عمر به مستی گذرد ور به هشم از دست رقیب یک نفس نیست خوشم