هرچش
جملاتی از کاربرد کلمه هرچش
وصفش نیاورم به لبان زانکه نور صرف هرچش بروی آوری از وی مکدر است
زآنکه هرچش آن تو خوانی آن نه اوست آن توئی و هرچه دانی آن نه اوست
بیاورد هرچش بفرمود شاه بیفزود نزدیک شه پایگاه
چو هر نوعی سخن پیش پسر گفت پذیرفت آن پسر هرچش پدر گفت
از کشتن این چراغ که نورش زیاد شد هرچش عدو نهفت ظهورش زیاد شد
فاش و پنهان ز هوشیار و ز مست ببرد هرچش اوفتد در دست
هر کجا هر که و هرچش همه گر خود لب و چشم خشک و تر در سپرد خواه در این خواه در آن
چو برگردد ز شخصی دولت ای یار کند هرچش نباید کرد ناچار
یافت هرچش آرزو بود و چنین باید ملک کاو ز دانش حق به دست صاحب حقور دهد
عالم به غیب اگر نیست چون هر که را قرین شد نشنیده زونویسد هرچش گذشت در دل