هرمه

معنی کلمه هرمه در لغت نامه دهخدا

( هرمة ) هرمة. [ هََ م َ ] ( ع اِ ) یکی از هرم. ( منتهی الارب ). واحدةالهرم. ( اقرب الموارد ). رجوع به هرم شود.
هرمة. [ هََ م َ ] ( اِخ ) چاهی است در هرم بنی عوال در کوه غطفان از اکناف حجاز. ( معجم البلدان ).
هرمة. [ هََ رِ م َ ] ( ع ص ،اِ ) مؤنث هرم. ج ، هرمات ، هَرمی ̍. ( منتهی الارب ). || شیر ماده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

معنی کلمه هرمه در فرهنگ فارسی

مونث هرم شیر ماده

جملاتی از کاربرد کلمه هرمه

از مبارک رای او هرمه که بر من بگذرد نصرتی دیگر بود بر دشمن دیگر مرا
عمر او را عدد سال دو صد سال او صدمه و هرمه صد سال
تیری، که چو در خود کشمت دور شوی ماهی، که شوی غریب هرمه بنوی
ای ز وصلت ماه تن بگداخته هرمه از حیرت سپر انداخته
ابن هرمه به نزد منصور (خلیفه) آمد. منصور وی را عزیز داشت و تکریم کرد و پرسید: چیزی از من خواه. گفت به کارگزارت در مدینه بنویس که هرگاه مرا مست بگرفتند، حدم نزند.