هرجان

معنی کلمه هرجان در لغت نامه دهخدا

هرجان. [ هََ ] ( اِ ) به لغت اهل مغرب نوعی بادام کوهی است و به عربی روغن آن را زیت الهرجان گویند. درد پشت را نافع است و قوه باه دهد. ( برهان ). لوزالبربر. ( فهرست مخزن الادویه ).
هرجان. [ هََ رَ ] ( اِخ ) دهی است میان جنوب و مشرق فهلیان در دو فرسخی آن. ( از فارسنامه ناصری ).
هرجان. [ هََ رَ ] ( اِخ ) دهی است در فاصله کمتر از سه فرسخ از تبریز در میان جنوب و مشرق آن. ( از فارسنامه ناصری ).
هرجان. [ ] ( اِخ ) دهی بوده است از دهستان کوهستان ، از بخش کلارستاق تنکابن. ( از مازندران و استرآباد رابینو ص 146 از ترجمه فارسی ).

جملاتی از کاربرد کلمه هرجان

در حلقه گیسوی تو، کان مایه سوداست هرجان که جوی قیمت خود دید گرانست
ای به وصفت گمشده هرجان که هست جان تنها نه خرد چندان که هست
ازان کم می‌رسد هرجان بدین جشن که ره بس دور و جانان بس غیور است