هراسنده

معنی کلمه هراسنده در لغت نامه دهخدا

هراسنده. [ هََ س َ دَ /دِ ] ( نف ) ترسان. بیمناک. ( یادداشت به خط مؤلف ).
- هراسنده شدن ؛ ترسیدن. هراس داشتن :
چو گنجینه غارش آمد به دست
هراسنده شد مرد یزدان پرست.نظامی ( شرفنامه ص 337 ).چو دید اختران را دل اندر هراس
هراسنده شد مرد اخترشناس.نظامی.- هراسنده گشتن ؛ هراسنده شدن. ترسیدن :
نواحی شناسان راه آزمای
هراسنده گشتند از آن ژرف جای.نظامی.

معنی کلمه هراسنده در فرهنگ عمید

= ترسنده

جملاتی از کاربرد کلمه هراسنده

بشد رنگش از روی و ترسنده ماند ز بیمش دل و جان هراسنده ماند
ببینی تو امروز رزمی زمن که گردد هراسنده زان اهرمن
از آن حال، آن قوم ناپاکدین هراسنده گشتند و اندوهگین
هرکه از کردگار ترسنده است خلق عالم ز وی هراسنده است
چو گنجینهٔ غارش آمد به دست هراسنده شد مرد یزدان پرست
ز خون‌خوار دارا هراسنده گشت که آسان نشاید برین پل گذشت
گرفتم ره دشت پویان به پیش هراسنده دل پای از خار، ریش
با رنگ لعل شیر هراسنده انس یافت تا نام نامیش قزل افتاد و ارسلان
ز مرد و زن شهر نیم دگر هراسنده گشتند و آسیمه سر
اندیشها که وهم هراسنده کرده بود با شوق گفتنم نه چنان بود صبح‌دم