هر یکی

معنی کلمه هر یکی در لغت نامه دهخدا

هریکی. [ هََ ی َ / ی ِ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) هریک. هرکدام. ( یادداشت به خط مؤلف ) :
بیامد سپاه و بیامد پسر
بخندید با هریکی تاجور.فردوسی.رجوع به هر و هریک شود.

معنی کلمه هر یکی در فرهنگ فارسی

هر یک هر کدام

جملاتی از کاربرد کلمه هر یکی

هر یکی را صفتی داده و در هر یکی قوّتی نهاده.
چون برآید صبحدم نور خلود وا نماید هر یکی چه شمع بود
جدا هر یکی هر شگفتی که دید همی گفت هر گونه و او شنید
ای ساحر و ای ذوفنون ای مایه پنجه جنون هنگام کار آمد کنون ما هر یکی آن کاره‌ای
از نظر او آموزگار روحانی چون آینه‌است «چون در او نگری و خود را با او دهی او نیز به همان قدر به تو التفات کند». او در معارف استاد خود بهاءولد را در مقامی بالاتر از مقام اولیایی که پس از رسو ل اکرم آمده‌اند می‌دانست و در این باره اینگونه نوشته‌است: «لوح محفوظ است که من می‌بینم در آنجا، انبیاء و اولیاء هر یکی را می‌شناسم. بعد از احمد مرسل، بسیار اولیاء بودند. هیچ کس را این مرتبه نبوده‌است که مولانا بهاءالدین را و در این ریایی نیست»
می‌توان یکی از شایع‌ترین غذاها در اذربایجان به «پلو» اشاره کرد. پلو، دارای نزدیک به ۴۰ دستور آشپزی می‌باشد. هر یکی از آن‌ها بنابر طرز تهیه نام‌های متفاوتی دارد. می‌شود از میان آن‌ها از «پلوی برشته شده»، «سبزی‌پلو- برشته شده»، «پلوی مرغی»، «پلوی شیرین»، «پلو ماستی» نام برد.
حلقه‌های سلسله تو ذوفنون هر یکی حلقه دهد دیگر جنون
سپاه بدرگاه خواست و خویشتن با لشکری بسیار به کارزار کرمان شتافت؛ و چون به دژ نزدیک شد سپاه کرمان همگی درون دژ نشسته و اردشیر پیرامون دژ فرا گرفت. هفتان‌بخت را هفت پسر بود؛ که هر یکی را با هزار مرد به شهری گمارده بود و در این هنگام یکی از ایشان که به ایراهستان بود با سپاهی انبوه از تازیان و عمانیان از دریا گذشته به کرمان آمد و با اردشیر بجنگ ایستاد.»
از بدو نیک و از کژ و از راست هر یکی بی زبان مسب ح ماست
جنبش هر یک از سرشوق است هر یکی را از این طلب ذوق است
به تن هر یکی همچو کوهی سیاه به مردی فزون هر یک از صد سپاه
عمر و جان از هر یکی ترسان و لرزانست از آنک هر یکی چون اژدهایی جان شکار و عمر خوار
از فروع روی او خورشید ذرات جهان هر یکی جام جم و آیینه اسکندرست