هاژ

معنی کلمه هاژ در لغت نامه دهخدا

هاژ. ( ص ) بد و زشت. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || حیران. سرگشته. متحیر. واله و درمانده. ( از برهان ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( از ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ اسدی ) :
همه دعوی کنی و خایی ژاژ
در همه کارها حقیری و هاژ.ابوشکور. || بر یک جای فرومانده. بیحرکت. فرومانده از سرگشتگی. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) :
همواره همی رو سپس دانش ازیراک
گنده بود آن آب که استاده بود هاژ.ناصرخسرو. || نادم. پشیمان. ( از ناظم الاطباء ). || حقیر. محقر. پست. زبون. دون. فرومایه. ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ) ( اوبهی ). || در سخن متحیر و فرومانده. خاموش. خاموش اندر بمانده. ( برهان ) ( آنندراج ) ( اوبهی ) :
ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ
کجا شد آنهمه دعوی ، کجا شد آنهمه ژاژ.لبیبی.|| شکست خورده. ( لغت شاهنامه ).
هاژ. ( اِ ) بانگ. فریاد. شور و هرای و غوغا. || ( ص ) غمناک. ملول و مغموم. ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به هار، با راء مهمله شود.

معنی کلمه هاژ در فرهنگ عمید

۱. متحیر، سرگشته.
۲. درمانده.
۳. زبون.

معنی کلمه هاژ در فرهنگ فارسی

متحیر، سرگشته، درمانده، زبون
(صفت ) ۱- متحیر سرگشته ۲ - درمانده عاجز : (( همه دعوی کنی وخایی ژاژ درهمه کارهای حقیری وهاژ. ) ) ( ابوشکور ) ۳- بی حرکت بی جنبش : (( همواره همی رو سپس دانش ازیراک گنده بود آن آب که استاده بود هاژ. ) ) ( ناصرخسرو )
بانگ . فریاد .

جملاتی از کاربرد کلمه هاژ

ایا ز بیم زبانم نَژَند گشته و هاژ کجا شد آن همه دعوی کجا شد آن همه ژاژ