جملاتی از کاربرد کلمه نکورو
نه خوش آید از نکورو که بود به جور بدخو بگذار خوی بد را که عجب نکوست رویت
چو آهو، شوخ چشمان نکورو ولی شهری، نه صحرایی چو آهو
روان تن و مایه ی کام من نکورو جوان دلارام من
زشت است کان نکورو از حد برد جفا را گر بد نیاید او را طاقت نماند ما را
ببینم نکورو که تن مرگ راست نترسد ز مرگ آن که او نام خواست
جان فدای پسرانی که نکورو باشند راحت جانست جفاشان چو جفاجو باشند
بس باده لطیف مروق چشیدهام بس شاهد ظریف نکورو فشردهام