نکت

معنی کلمه نکت در لغت نامه دهخدا

نکت. [ ن َ ] ( ع مص ) به سر درافکندن. ( از منتهی الارب ) ( غیاث اللغات از منتخب و صراح ) ( آنندراج ). کسی را بر سر افکندن. ( تاج المصادر بیهقی ). کسی را به سر بر زمین افکندن. ( از اقرب الموارد ). || کاویدن زمین. ( غیاث اللغات از صراح و منتخب ). سر انگشت یا سر چوب در زمین زدن در حال اندیشه کردن. ( زوزنی ). سر انگشت در زمین زدن. سر چوب در زمین کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). و آن فعل شخص متفکرمهموم است. ( از متن اللغة ). زدن بر زمین به عصا و جزآن چنانکه نشان بماند. یقال : رأیته ینکت فی الارض ؛ أی متفکراً فی امره. ( منتهی الارب ). خط کردن با عصا و یا با انگشت بر زمین مانند کسی که در فکر باشد. ( از ناظم الاطباء ). || برجستن و بی آرامی کردن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). بلند شدن و برجستن اسب. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || ( اِ ) قسمی از طعام. ( غیاث اللغات ).
نکت. [ ن ُ ک َ ] ( ع اِ ) ج ِ نکته. رجوع به نکته شود :
در هر سخنی زآن ِ تو علمی و سخائی ست
در هر نکتی زآن ِ تو حلمی و وقاری ست.فرخی.سخنانش همه یک سر نکت است
گر سخن گوید تو نکته شمر.فرخی.ای سخن های تو اندر کتب علم نکت
وی هنرهای تو بر جامه فرهنگ طراز.فرخی.ویژه توئی در گهر سخته توئی در هنر
نکته توئی در سمر از نکت سندباد.منوچهری.بونصر این نامه هارا به خط خویش نکت بیرون آورد تا این عارضه افتاده بود چنین می کرد و از بسیاری نکت چیزی که در آن کراهیتی نبود می فرستاد فرود سرای. ( تاریخ بیهقی ص 520 ). و هرچه از غلامان رازی داشتی با وی بگفتندی تا وی نکت آن را نوشتی و عرضه کردی از دست خویش. ( تاریخ بیهقی ص 274 ). و چند نکت دیگر بود سخت دانستنی. ( تاریخ بیهقی ص 104 ).
بیشتر تصنیف ها که همی بینم آن است که حشو از نکت فزون تر است. ( روضة المنجمین شهمردان بن ابی الخیر ). و غرض انوشیروان آن بود تا دبیر هر نامه کی به جوانب بزرگ و اطراف نبشتی و خواندندی نکت آن در سر معلوم انوشیروان می کرد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 91 ).
جمله الفاظ او نکت زاید
همه الفاظ او غرر باشد.مسعودسعد.از وزن و قوافی و ز ایهام سخن گفت
الفاظ نکت بودش و معنی غرر آمد.سوزنی.

معنی کلمه نکت در فرهنگ عمید

= نکته

معنی کلمه نکت در فرهنگ فارسی

جمع نکته
(اسم ) جمع نکته : باید که هر روز مسرعی با ملطفه از آن تو بمن رسد و هرچه رفته باشد نکت از آن بیرون آورده باشی و در آن ملطفه ثبت کرده ...
جمع نکته است ٠

جملاتی از کاربرد کلمه نکت

توانگر بود بر مدیح تو مادح ز علم و نکت و ز طراز معانی
فصل سوم: در فواید و نکت پراکنده از سخنان او و بعضی از دعوات او و ابیات متفرق که بر لفظ عزیز او رفته است و نامۀ چند که بما رسیده است از آن او.
جمله الفاظ او نکت زاید همه الفاظ او غرر باشد
ای سخن های تو اندر کتب علم نکت این هنرهای تو بر جامه فرهنگ طراز
شعرش همه نکت شد و نظمش همه مدیح قولش همه مثل شد و درجش همه غزل
منم که با نکت من هر آنچه بیش بهاست گه نثار سخن چون نثار کم ز کم است
به زمانی نکت و علم و ادب یاد کنی وین ندیده ست درین عصر کس از هیچ فهیم
ای ز تصنیفات عقل تو همه عالم نکت وی ز توقیعات‌کلک تو همه‌گیتی غرر
بهر کجا که اشارت کند سر انگشتت غرایب نکت آنجا بسر دوان آید
گر نکت گوید و از علم سخن یاد کند با خرد مردم باید که سخن گیرد یاد