نفس تنگ
معنی کلمه نفس تنگ در فرهنگ عمید
معنی کلمه نفس تنگ در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه نفس تنگ
بلبل جان به هوایی چمن خویش بسوخت کی بود، کین نفس تنگ بهم برشکنم؟
از پریشانی دل خانه تن زندان است غنچه شو تا نفس تنگ گلستان گردد
غنچه گردید گل قسمتم از کم سخنی چون نفس تنگ شده روزیم از بی دهنی
داده فراخی نفس تنگ را نعل زده خنگ شبآهنگ را
با نفس تنگ برآر از درون زمزمه نحن بکم لا حقون
نغمه گلو گیر و نفس تنگ بود عود نفس ریش و دل آهنگ بود
در ذخیره خوارزمشاهی هم آمدهاست: «آماسی است گرم و دردناک اندر نواحی سینه. اما اگر آماس اندر عضلههای سینه باشد خاصه اندر عضلههای زندرونین. آن را شوصه گویند و اگر اندر غشاء باشد که زندرون سینه بدان پوشیدهاست و سینه را همچون بطانه است یعنی آستری، آن را برسام گویند یعنی آماس سینه (سام آماس است و بر، سینه) و اگر اندر حجاب باشد که میان احشاء بَرسوئین و فروسوئین ایستادهاست آن را ذات الجنب گویند. بسیار باشد که اندر جگر آماسی گرم افتد و معالیق او کشیده میشود و درد آن بحجاب باز میدهد و نفس تنگ میشود و بیمار و طبیب هر دو پندارند ذات الجنب است ولی آن ذات الکبد باشد.»
چون دل داود نفس تنگ داشت در خورِ این زیر، بم آهنگ داشت
چو بر دل شد ز غم راه نفس تنگ به صد افسون و صد دستان و نیرنگ
بر مور و مار جای نفس تنگ گشته است بردند بس که آدمیان آرزو به خاک