نظارگان

معنی کلمه نظارگان در لغت نامه دهخدا

نظارگان. [ ن َظْ ظا رَ / رِ ] ( اِ ) تماشاچیان. نظارگیان. ج ِ نظاره به معنی تماشاچی و بیننده و تماشاگر است :
به خلوتگه خسروش تاختند
ز نظارگان پرده پرداختند.نظامی ( از آنندراج ).در گوشه ٔامید چو نظارگان ماه
چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ایم.حافظ.دلها به یک نظاره ز نظارگان گرفت
از یک گشاد تیر بلا صد نشان گرفت.کلیم ( از آنندراج ).
نظارگان. [ ن َ رَ / رِ ] ( اِ ) تماشائیان. تماشاگران. نظارگان [ ن َظْ ظا رَ / رِ ]. نظارگیان :
مائیم نظارگان غمناک
زین حقه ٔسبز و مهره خاک.خاقانی ( از آنندراج ).جمع کرد از خلایق انبوهی
برکشید از نظارگان کوهی.نظامی.

معنی کلمه نظارگان در فرهنگ عمید

= نظّاره

معنی کلمه نظارگان در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - گروه بیننده تماشاگران : لعبی چند غریب و عجیب بنمود خروش از مردم نظاره بر آمد. ۲ - بیننده تماشاگر. توضیح در شعر بتخفیف هم آید : آید برکشتگان هزار نظاره پره کشند و بایستند کناره ... ( منوچهری .د.۱۳۴ ) جمع : نظارگان : آمد بانگ خروس موذن میخوارگان صبح نخستین نمود روی به نظارگان . ( منوچهری .چا. کازیمیرسکی ج ۱ ص ۱۷۷ ) توضیح در شعر بتخفیف هم آید : ماییم نظارگان غمناک زین حقه سبز و مهره خاک . ( خاقانی فرنظا. )
تماشائیان . تماشا گران . نظارگان .

جملاتی از کاربرد کلمه نظارگان

بگذشت بر نظارگان نگذاشت در قالب دلی از حسن او پر دیده‌ام این شیوه در هر منزلی
نعرهٔ زد گفت ای نظارگان اینت نعمت اینت نعمت خوارگان
بزم ترا ز مجلس تصویر فرق نیست از بس نظارگان تو قالب تهی کنند
به ستر او که ز چشم نظارگان سپهر به روی زشتی اعمال ما کشد دیوار
به خلوتگه خسروش تاختند ز نظارگان پرده پرداختند
عید خجسته روی به نظارگان نمود جام هلال باز به می خوارگان نمود
مهره اندر حقهٔ استاد آن بیند بعدل کز کمند حلقهٔ نظارگان گردد رها
بود تا از گزند دیده نظارگان ایمن به رویت خال مشکین چون سپند اندر شرار استی
صف نظارگان در انتظارش چشم در راهند پری رویان همه جمع اند و مطرب در غزلخوانی