معنی کلمه نظارگان در لغت نامه دهخدا
به خلوتگه خسروش تاختند
ز نظارگان پرده پرداختند.نظامی ( از آنندراج ).در گوشه ٔامید چو نظارگان ماه
چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ایم.حافظ.دلها به یک نظاره ز نظارگان گرفت
از یک گشاد تیر بلا صد نشان گرفت.کلیم ( از آنندراج ).
نظارگان. [ ن َ رَ / رِ ] ( اِ ) تماشائیان. تماشاگران. نظارگان [ ن َظْ ظا رَ / رِ ]. نظارگیان :
مائیم نظارگان غمناک
زین حقه ٔسبز و مهره خاک.خاقانی ( از آنندراج ).جمع کرد از خلایق انبوهی
برکشید از نظارگان کوهی.نظامی.