جملاتی از کاربرد کلمه نشتری
نازد گر آفتاب بر طلعتش ز حسن خط شعاع بر بصرش نشتری کند
مزرع امید را زین بیشتر مپسند خشک بر رگ جان نشتری زن، قطره چندی ببار
فذاک الوصال، بما نشتری و قلبالمعنی بما نفتدی
عرفی این غمزه بلاییست که در روز جزا نشتری بر در ارباب تظلم ریزد
اگر عاشق ز دل نالد ز گریه نیست پروایش اگر بر جای هر مو بر تن خود نشتری بیند
می رسد دمبدم ز غمزه او بر دلم زخم نشتری که مپرس
عالمی بالیده است از دستگاه خودسری نشتری میخواهد این جمعیت آماسها
می زنم نشتری به تار نفس می کنم خون دلی به کار هوس
به خونریز من از هر نیش مژگان بهر عضوم سرا پا نشتری بود
شک نیست که نشتری چشیده ست جنگی که فغانش زار باشد