معنی کلمه نسفی در لغت نامه دهخدا
نسفی. [ ن َ س َ ] ( اِخ ) رجوع به عمربن محمد نسفی شود.
نسفی. [ ن َ س َ ] ( اِخ ) حسین بن خضر نسفی. از فقهای حنفی قرن پنجم است. از مردم بخارا بود. مدتی را در بغداد به سر برد و سرانجام به بخارا بازگشت و در همانجا به سال 424 هَ. ق. درگذشت. او راست : الفوائد و الفتاوی. ( از الاعلام زرکلی ذیل حسین بن خضر ). و رجوع به الفوائد البهیة ص 66 شود.
نسفی. [ ن َ س َ ] ( اِخ ) عبداﷲبن احمد، معروف به حافظالدین نسفی ، مکنی به ابوالبرکات. از ائمه فقه و مصنفین سنت است. او راست : 1- عمدة عقیدة اهل السنة والجماعة. 2- کشف الاسرار، در اصول. 3- کنزالدقائق ، درفروع مذهب حنفی. 4- مدارک التنزیل و حقائق التأویل ، معروف به تفسیر نسفی. 5- منارالانوار، در اصول فقه. وی به سال 710 هَ. ق. در بغداد درگذشت. ( از معجم المطبوعات ستون 1850 ). و رجوع به قاموس الاعلام ج 6 شود.
نسفی. [ ن َ س َ ] ( اِخ ) عمربن محمد نسفی سمرقندی ، ملقب به نجم الدین و مکنی به ابوحفص و معروف به مفتی الثقلین. متکلم اصولی و فقیه و مفسر و محدث قرن پنجم است. قریب یکصد رساله در مباحث فقهی و دینی تصنیف کرده است ، از آنجمله است : طلبةالطلبة، در اصطلاحات فقهی مذهب حنفی و نیز العقائد النسفیة که علامه سعدالدین تفتازانی آن را شرح کرده است. وی به سال 461 هَ. ق.در نسف تولد یافت و در در سمرقند درگذشت. ( از معجم المطبوعات ستون 1854 ).
نسفی. [ ن َ س َ ] ( اِخ ) میمون بن محمد نسفی ، مکنی به ابوالمعین. فقیه اصولی و مؤلف کتابهای تبصرةالادلة و بحرالکلام در توحید است. وی به سال 508 هَ. ق. درگذشت. ( از معجم المطبوعات ستون 1855 ).