ناپدیدار. [ پ َ ] ( ص مرکب ) نامعلوم. غیرقابل تشخیص. نامعین. مبهم و غیر واضح : همان ره به گنجینه دشواربود طریق شدن ناپدیدار بود.نظامی.پایان فراق ناپدیدار و امید نمیرسد به پایان.سعدی. || نهفته. مضمر. مستتر. پوشیده. مخفی. غیربارز : او هست پدید در همه کار و آن هر سه در اوست ناپدیدار.نظامی.
معنی کلمه ناپدیدار در فرهنگ عمید
ناپدید، ناپیدا، پوشیده و پنهان.
معنی کلمه ناپدیدار در فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - نا آشکارا مخفی : اوهست پدیددرهمه کار وان هرسه دراوست ناپدیدار. ( نظامی ) ۲- نامعلوم نامشخص : همان ره بگنجینه دشوار بود طریق شدن ناپدیداربود. ( نظامی. ) ۳ - پوشیده مستور.
جملاتی از کاربرد کلمه ناپدیدار
در آخر میشوی مر ناپدیدار در آنسو میشوی کلّی پدیدار
چو جسم و اسم گردد ناپدیدار حقیقت جان جان آید پدیدار
اگر این خاک گردد ناپدیدار توانم گشت وصلش را خریدار
دو عالم در تو ای دل ناپدیدار تو اینجائی و آنجاناپدیدار
منم مخفی ز جمله ناپدیدار که آوردم ز خود کلّی بدیدار
بهشت از شرم حسنش ناپدیدار برش بتخانه چین نقش دیوار
چون پدید آمد رخت از زیر زلف تا بدیدم ناپدیدار توام
همان دیوبد سوی کهسار شد از آن انجمن ناپدیدار شد
طلسمت گر شود کل ناپدیدار مراد وصل جان آید بدیدار
زهی عطّار در تو ناپدیدار شده واله فشانده سر در اسرار