ناموری
معنی کلمه ناموری در فرهنگ عمید
معنی کلمه ناموری در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه ناموری
خواجه اندر خور میر آمد و شکر ایزد را آنچنان ناموری را ز چنین نیست گزیر
هر ناموری که او جهان داشت بدنام کنی ز همرهان داشت
هر چه در روی زمین هست یکی ناموری که بدو شرع رسول قرشی گیرد نام
نه چو تو در زمانه ناموری نه چو نام تو در جهان سمری
پس بگریز، از ایشان بگریز و خویشتن بسرعت خلاصی بخش. بدین گونه آشکارا می گردد که ناموری به فضایل از جمله ی آفات است و گمنامی پناهی از مخافات.
ای ناموری که نام نیکت سر دفتر کتب آفرین است
دفتر ناموری کن ز هنر نامهٔ خویش که هنر نامهٔ تو مایهٔ هر نامورست
لاجرم ناموری یافت بین عادت خوب به چنین عادت نادر نبود ناموری
پیش از آن هیچ فرد مشهور و ناموری قتل انجام نداده بود و تنها عوام و افراد پست مرتکب قتل میشدند. خدایان از این اتفاق ناراحت شده و تصمیم به عکسالعمل گرفتند. زئوس ایکسیون را به المپ آورد تا دربارهاش تصمیمگیری کند.
کامل ز گاه ناموری کی کشیده دست عاقل به راه بی خبری کی نهاده پا
ناموری گفت: فروتنی کمند والائی بود. از ناموری پرسیدند، سرور کیست؟ گفت: آن کس که در حضورش بیمناک باشند و در غیابش عیبش گویند.