ناشادی

معنی کلمه ناشادی در لغت نامه دهخدا

ناشادی. ( حامص مرکب ) غمگینی.( ناظم الاطباء ). اندوهناکی. شاد نبودن. افسردگی. غمناک بودن. نژند و غمین بودن. || ناخشنودی. آزردگی. ( ناظم الاطباء ). ملالت. رنجیدگی. عدم رضایت.

جملاتی از کاربرد کلمه ناشادی

شادم که ز ناشادی زمانه ای میر مهیمن خبر نداری
من و یاد قد شمشادی تو من و ناکامی و ناشادی تو
خروشی از دل ناشاد برداشت ز ناشادی خود فریاد برداشت
ای جوان مرگ من و حسرت دامادی تو غم ناشادی تو
به رغم سپهر است و ناشادی او (سحاب) ار دمی خویش را شاد دارم
شادمانیهاست از حسن و جوانی در دلت شکر آن را یک نظر در حال ناشادی بکن
ای گرفتار به سودای تو آزادی چند متعلق به غمت خاطر ناشادی چند
چون به ناشادی مردم ز تو شادان بودم آن که ناشادی من دید و نشد شاد که بود
شاد باد آنکه ز ناشادی من یاد نکرد شد ز ناشادی من شاد و مرا شاد نکرد
پرسید زدل دیده که گر ناشادی در من ره خونابه چرا نگشادی