ناسوخته

معنی کلمه ناسوخته در لغت نامه دهخدا

ناسوخته. [ ت َ / ت ِ] ( ن مف مرکب ) سوخته ناشده. مقابل سوخته :
هرکسی را نباشد این گفتار
عود ناسوخته ندارد بوی.سعدی.|| خام. غیرکامل. رجوع به سوخته شود.

جملاتی از کاربرد کلمه ناسوخته

خود گوی به جانانم ناسوخته بریانم دل گفت سعیدا را ای عارف حق دانم
لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ (۲۸) نه گوشت گذارد ناسوخته و نه استخوان.
یکی زهره است بر پروین فتاده یکی ناسوخته عنبر بر آذر
هر کسی را نباشد این گفتار عود ناسوخته ندارد بوی
تا پیشرو آتش اثیرست ناسوخته کم گذاشت خرمن
دل من آتش رخسار او ز دور همی چرا بسوزد ناسوخته بر او عنبر
شمع افروخته بینم چو به تو در نگرم شمع ناسوخته بینی چو به من درنگری