جملاتی از کاربرد کلمه نارسته
بلکه نارسته از خیال و گمان نیست ادراک آن تو را امکان
ای خواجهیی که حزم تو نارسته از زمین یاردکه برگ و بار درختانکند ثمر
مرغ پَر نارسته چون پران شود لقمهٔ هر گربهٔ دران شود
خط نارسته دل آن لعل ز روشن گهری در گهر رشته پنهان شده را می ماند
سختم عجب آید که چرا شاخ شکوفه نارسته دمد موی سپیدش ز زنخدان
تخمی که روز عزم تو پاشند بر زمین ناکشته شاخه آرد و نارسته برک و بار
غبارم را خط نارسته پنهان داشت از یادش به گرد خاطرش گردیدم اما دیر گردیدم
وقت گل کامی بگیر از دلبر نارسته خط پیش ازان روزی که بینی خارها بر جای گل
ز تاب زلف تو نارسته خط دمید آخر بغیر روز سیاه از تو دل ندید آخر
نونهالی چون قدت نارسته در بستان دل ای دل و جانم فدای قامت و رفتار تو