نادیدن

معنی کلمه نادیدن در لغت نامه دهخدا

نادیدن. [ دی دَ ] ( مص منفی ) ندیدن. مقابل دیدن. رجوع به دیدن شود :
مرا آرزو چهره رستم است
ز نادیدنش جان من پر غم است.فردوسی.رطب خور خار نادیدن ترا سود
که بس شیرین بود حلوای بیدود.نظامی.سعدیا روی دوست نادیدن
به که دیدن میان اغیارش.سعدی.زیانکارتر عیبی عیب خود نادیدن است. ( تاریخ گزیده ).
چشم عاشق کشش از دور به ایما می گفت
که من از حسرت نادیدن خویشم بیمار.؟من طاقت نادیدن روی تو ندارم
مپسند که در حسرت دیدار بمیرم.هلالی.آنچه نشنیده گوش آن شنوی
و آنچه نادیده چشم آن بینی.هاتف.

معنی کلمه نادیدن در فرهنگ فارسی

ندیدن مقابل دیدن .

جملاتی از کاربرد کلمه نادیدن

سه دیگر ز نادیدن گیو شیر قدش چون کمان گشته بد گوشه گیر
صحبت افسرده را نادیدن از دیدن به است شکوه از دامن نباشد شمع ماتم کشته را
که سوز دل مهربان مادر است ز نادیدن روی و تزک و سرت
وز غم نادیدن همصحبتان محترم مردمان چشم من بستند حلقهٔ ماتمی
جور و ستم یار کشم تا نفسی هست چون طاقت نادیدن یرام نفسی نیست
من پار همین عید ز نادیدن سروی باریک و نوان بودم چون وقت خزان نال
چندانکه ز نادیدن تو هست زیانم از دیدن شاهست مرا سود دو چندان
من طاقت نادیدن روی تو ندارم مپسند که در حسرت دیدار بمیرم
نه تنها درد نادیدن ز منع دشمنم سوزد ز نادیدن بتر جور بد آموزش که میبینم
گرنه از نادیدن یوسف رخی در ماتمند مصریان را جامه ها بردن فرو درنیل چیست