نادانستن

معنی کلمه نادانستن در لغت نامه دهخدا

نادانستن. [ ن ِ ت َ ] ( مص منفی ) جهل. جهالت. ندانستن. مقابل دانستن. رجوع به دانستن شود.

معنی کلمه نادانستن در فرهنگ فارسی

جهل جهالت .

جملاتی از کاربرد کلمه نادانستن

این زهد آن باشد که مرد بمقامی رسد که آن را مقام تصوف خوانند که شیخ بایزید از آن نشان میدهد: «إنَّ اللّهَ صَفیَّ الصُوفِیَّةَ عَنْ صِفاتِهِم، فَصافاهُم، فَسُمُّوا صُوفِیَّةَ». مقام تصوف، اول زهد باشد و اعراض از جملۀ موجودات؛ پس صفات حق- تعالی- صوفی را از همه صفات ذمیمه و بشریت صفا دهد، و زاهد و صوفی حقیقی شود؛ آنگاه فقر روی نماید که «إِذا تَمَّ الفَقْرُ فَهُوَاللّه». مگر آن بزرگ از اینجا که او را پرسیدند که صوفی کیست و کدامست؟ گفت: «الصُّوفِیُّهُوَاللّهُ» گفت: صوفی خداست.«إِذا تَمَّ الفَقْرُ فَهُو اللّهُ» این باشد. «الفَقرُ فَخْری» پیشۀ این صوفی و زاهد باشد. دریغا که یارد گفتن؟! اما گوش دار: وقتی بایزید را پرسیدند: «مَنِ الزّاهِدُ؟ فَقالَ: هُوَالفَقیرُ، وَالفَقیْرُ هُوَ الصُّوفِیُّ، وَالصُّوفِیُّ هُوَاللّهُ». مرتدی اگر هم عمر در فهم این کلمات صرف نکنی که نادانستن این کلمات، غبنی وضرری عظیم است؛ و این ضرر را هرگز تدارک و عوض نباشد.