معنی کلمه ناخورده در لغت نامه دهخدا
اگر بچه شیر ناخورده سیر
بپیچد کسی در میان حریر.فردوسی.تو با رستم شیر ناخورده سیر
میان را ببستی چو شیر دلیر.فردوسی.یکی کودکی دوختند از حریر
ببالای آن شیرناخورده سیر.فردوسی.نهنگی بما برگذر کرده گیر
همه گنج ناخورده را خورده گیر.فردوسی.لذت نعمت اندر آن است که نادیده ببینی و ناخورده بخوری. ( قابوسنامه ).
چو گندم گوژ و چون جو زردم از تو
جوی ناخورده گندم خوردم از تو.نظامی.اگر سودی نخواهی زو زیان نیست
بود ناخورده یخنی باک از آن نیست.نظامی.دل چون بشنید این سخن زو
ناخورده شراب گشت مدهوش.عطار.گفتن از زنبور بی حاصل بود
با یکی در عمرخود ناخورده نیش.سعدی.