جملاتی از کاربرد کلمه ناخن دخل
دلم ز ناخن دخل حسود می لرزد چنان که از نگه خیره روی مستوران
از ناخن دخل آنچه به رخسار سخن رفت از کاوش غم بر دل بی کینه من رفت
صائب کمال زلف در آشفته خاطری است نتوان ز بیم ناخن دخل از سخن گذشت
بر روی شاهد سخن ابروی دلکشی است آرایشی که ناخن دخل بجا کند
بکر معنی را، مشاطه سخن فهمانند ناخن دخل بجا شانه زلف سخنست