معنی کلمه ناتراشیده در لغت نامه دهخدا
ز آرزوی خاطب او ناتراشیده درخت
هر زمان اندرمیان بوستان منبر شود.فرخی. || کنایه از مردم درشت و ناهموار و ناقبول و بی اصول و بی ادب. ( برهان قاطع ). بی ادب. ( آنندراج ). مردم درشت ناهموار و ناقبول و بی اصول و بی ادب. ( ناظم الاطباء ). نافرهخته. تربیت ندیده. غیرمثقف. بی ادب. ( تعلیقات فروزانفر بر معارف بهأولد ) : که به هر آسیبی از قرارگاهی برمیت و برویت [ برمید و بروید ] ناتراشیده مانیت [ مانید ] و آنگاه کدام درگاه را رویت [ روید ] که آسیب تراش به شما نیاید. ( معارف بهأولد ج 4 ص 77 چ فروزانفر ). || چیز درشت و ناملایم. ( انجمن آرا ). ناهموار. ناملایم. ناملایم طبع. نسنجیده. نسخته. ناسازگار. ناموافق :
به یک ناتراشیده در مجلسی
برنجد دل هوشمندان بسی.سعدی.|| ناتراش. آدم کلفت و بلند بی اندام. ( فرهنگ نظام ).