نابرده. [ ب ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) نبرده. تحمل نکرده. - نابرده رنج ؛ بدون تحمل رنج : نابرده رنج گنج میسر نمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.سعدی. || نبرده. - نابرده دست ؛ دست نبرده. دست نزده : نهفته همه بوم گنج من است نیاکان بدو هیج نابرده دست.فردوسی.بدین درج و این قفل نابرده دست نهفته بگوئید چیزی که هست.فردوسی.- نابرده گمان ، گمان نبرده : بامدادی ز پی صید برون رفت بدشت بامی و مطرب و نابرده به پرخاش گمان.ازرقی.
معنی کلمه نابرده در فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - نبرده حمل ناکرده . ۲ - تحمل نکرده : نابرده رنج گنج میسرنمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کارکرد . ( سعدی ) مقابل برده . نبرده تحمل نکرده .
جملاتی از کاربرد کلمه نابرده
شاهنشه عشقم از جلالت نابرده ز نفس خود خجالت
سپاس از تو دارم نه از تخت و گنج تو دادیم این گنج نابرده رنج
جامی سرگشته رو در کعبه مقصود داشت ره به سر نابرده ایام سفر بگذشت حیف
به زیر آن کمر نابرده رنجی نشانی یافت از نایاب گنجی
پی به خود نابرده در تن پروری عمرت گذشت بود اگر گنجی نهان در زیر این دیوار بود
دگر کودکی چند نابرده روز روانشان ز تاب عطش پر ز سوز
ای براق وهم با ارشاد فکر بر سپهر قدر تو نابرده راه
خبر درست است که فردا چون مؤمنان در بهشت آرام گیرند بعضی زوایای بهشت خالی ماند تا ربّ العزة خلقی نو آفریند و آن منازل و درجات که از بهشتیان زیادت آید بایشان دهد چگویی از کرم وی سزد که خلقی نو آفریده عبادت ناکرده و رنج نابرده بناز و نعیم بهشت رساند و این بندگان دیرینه رنجها کشیده و در دین اسلام عمر بسر آورده و غمها خورده و دل در فضل و کرم او بسته، چه گویی ایشان را از فضل خود محروم کند؟ یا از درگاه خویش براند؟ حقّا که نکند، و فضل و رحمت خود ازیشان دریغ ندارد.
هیچ میری نیست نابرده عطا از کف تو هیچ شاهی نیست نابرده بدرگاهت نماز