نابردن. [ ب ُ دَ ] ( مص منفی ) نبردن. انتقال ندادن. ماندن. باقی گذاشتن : به مادر چنین گفت پس جنگجوی که نابردن کودکان نیست روی.فردوسی.
جملاتی از کاربرد کلمه نابردن
داده فرمانم به دوری آه یارب چون کنم بردن فرمان غلط نابردن فرمان غلط
ابوعثمان حیری گوید که یقین اندوه فردا نابردن است. دیگر گوید که یقین علمی است در دل نهاده، یعنی کسبی نبود. یکی از پیران گوید اول مقامات معرفت بود، پس اخلاص، آنگاه شهادت، پس طاعت.
به مادر چنین گفت پس جنگجوی که نابردن کودکان نیست روی