مجه

معنی کلمه مجه در لغت نامه دهخدا

مجه. [ م ُج ْ ج َ / م َج ْ ج َ ] ( اِ ) گیاهی باشد مانند اسفناج وآن بیشتر در کنارهای جوی آب رویدو آن را در آش کنند و برغست همان است ، و با جیم فارسی هم آمده است. ( برهان ). گیاهی خودرو و مأکول و دارای طعمی تیز و تند مانند طعم تره تیزک و یکی از اجزای سبزی صحرایی است و از آن بورانی نیز سازند و مچه برغست نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) : ملک به وقت بهار هر سال به دشت بیرون شدی با خاصگان خویش و آنجا خیمه زدی و تا گرم نشدی آنجا بودی و از آن چیزهاکه از زمین روید چون گیاهها و ژاژها از مفارج ( ؟ ) ومجه همی چیدندی و همی خوردندی پس یک روز ملک به دشت بیرون شد و پسرانش با عمرو بن عدی برفتند و مفارج ( ؟ ) و مجه از زمین می کشیدند تا گرد کنند... که اعراب همی خوردند هم خام هم پخته. ( ترجمه تاریخ طبری ).

معنی کلمه مجه در فرهنگ عمید

= برغست۱

معنی کلمه مجه در فرهنگ فارسی

( اسم ) برغست .

جملاتی از کاربرد کلمه مجه

وی برق مجه که خنجری بینی کز هیبت آن بیفسرد آذر
همچو گرگ غافل اندر ما مجه ای ز ننگ عقل تو بی‌عقل به
گوید بطعنه با دل من هر شبی فلک بیهوده پر مجه که نیاید قمر بدست
ایْ بُورِهْ سوارْ! چَمْ بَزویی منه چَمْ بَسونِ آهو رَمْ بکردی مجه رَمْ
پشت را روی باش و خیره مجه بر سرِ دار دست و پای منه
گر گنج خواهی سر بنه ور عشق خواهی جان بده در صف درآ واپس مجه ای حیدر کرار من
چو تو جمعیت جمعی تو در این جمع چو شمعی چو در این حلقه نگینی مجه ای جان زمانه
ای دل از غم مجه که نگزیرد یوسفی را ز چاه و زندانی
چو نگنجی در آن گره مگریز و سپس مجه چو فقیران سری بنه که سلام علیکم
ای فضولی سو به سو چندین مجه ور جهی باری برون جه راستک