صبح حشر
معنی کلمه صبح حشر در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه صبح حشر
روزی که صبح حشر کند رو به یک طرف گردد بهشت یک طرف آنکو به یک طرف
تا صبح حشر هست مرا کار در کفن در سینه بس که نشتر آزار مانده است
وقت آن آمد که صبح حشر افروزد چراغ از ته چادر نمی آید برون شامم هنوز
هر کس که با ولای تو در زیر خاک رفت آید به صبح حشر برون همچو آفتاب
کجا مجال که تا صبح حشر هر نفسی کنم ز شام فراق تو داستانی چند
فردا که صبح حشر زند چاک پیرهن دست من است و دامن بند نقاب تو
هر کو شنیدی بوی شمیمی ز مشهدش تا صبح حشر نکهت جان در مشام اوست
مستی که خواب عشق ربودش دم نخست کی سر به صبح حشر برآرد ز خواب عشق
به کینت هر که بر بالین نهد سر نگردد تابه صبح حشر بیدار
گشت تا صبح حشر زیر لحد دل روشن چراغ انشائی