سبکساری

معنی کلمه سبکساری در لغت نامه دهخدا

سبکساری. [ س َ ب ُ ] ( حامص مرکب ) بیقراری. ( شرفنامه منیری ). بی وقاری. شتابزدگی. عجله :
بر وی نتوان کردن تعجیل به به کردن
تعجیل بطب اندر باشدز سبکساری.منوچهری.اگر از گرانسنگی و آهستگی نکوهیده گردی دوستر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی. ( منتخب قابوسنامه ص 50 ).
رجوع به سبکبار و سبکسار شود.

معنی کلمه سبکساری در فرهنگ عمید

۱. سبک سری.
۲. خودرایی.
۳. شتاب زدگی.

معنی کلمه سبکساری در فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت سبکسار .

جملاتی از کاربرد کلمه سبکساری

ز پیش آفتاب رخ چو آن بت پرده برگیرد ترا چون ذره اندر دل سبکساری پدید آید
مد عمر من چو نی در ناله و زاری گذشت از تهی مغزی حیاتم در سبکساری گذشت
کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه وز سبکساری بازیچهٔ باد آمد خس
کردگارا کیسه ای دارم زسیم و زر تهی هر سبکساری مرا بر دل بدین دارد گران
چو دیدند می را زیانهاست در پی برون از سبکساری و سرگرانی
گر نبودی بر زمین بار غمم شک نیستی کز سبکساری زمین چون آسمان برخاستی
سراندازی سر افرازم تهی دستی جهان بازم سبکساری گران سیرم سبک روحی گرانجانم
هر که آهنگ سبکساری کند از وی آب روی بیزاری کند
بر شکوه وقار تو کوه با همه سنگ رود به باد چو کاه از چه از سبکساری
از سبکساران مباش ای نیک خوی کز سبکساری بریزد آب روی