معنی کلمه زنهارخواری در لغت نامه دهخدا
کلید در ترا دادم به زنهار
یکی این بار زنهارم نگهدار
تو خود دانی که در زنهارداری
نه بس فرخ بود زنهارخواری.( ویس و رامین ).خود این جست او ز من زنهارداری
نگویی چون کنم زنهارخواری.( ویس و رامین ).شکرلب گفت از این زنهارخواری
پشیمان شو مکن بی زینهاری.نظامی.ولیکن بود صحبت زینهاری
نکردند ازوفا زنهارخواری.نظامی.