جملاتی از کاربرد کلمه غمزه زن
نازی بکن ای غمزه زن گرچه رود جانم ز تن جان من و صد همچو من بادا فدای ناز تو
ای غمزه زن که تیر جفا در کمان تست آهسته تر، که دست دلم در عنان تست
کی نظر بازی تواند با بتان غمزه زن هر که چون جامی نشد سهم حوادث را هدف
ناوک غمزه میزند در دل من نهان کسی می نکنم غلط که آن غمزه زن نهان توئی
سیری ز جان نبود، گر این خون گرفته را سیراب دیدنش سوی آن غمزه زن چه بود؟
زین ره گذشت گویی آن غمزه زن که هر سو در خون و خاک غلطان افتاده بی گناهی
باز آن ابرو کمان غمزه زن قصد که کرد چشم او باری ز مژگان ناوک پرتاب داد
نمک ریش دل فگاران بود هر چه آن شوخ غمزه زن می گفت
آزرده دیرینه را یک غمزه زن کان به شود مرهم نمی خواهد ز تو جان فگارم بیش از این
تن من موی شده، غم نیز گرهی شد در وی ناوک غمزه زن و آن گره از مو بگشای