غمزه زن

معنی کلمه غمزه زن در لغت نامه دهخدا

غمزه زن. [ غ َ زَ / زِ زَ ] ( نف مرکب ) کرشمه نما و شوخ چشم. ( ناظم الاطباء ). آنکه غمزه زند. غمزه زننده. غمزه کننده. رجوع به غمزه شود :
زین پس وشاقان چمن نوخط شوند و غمزه زن
طوق خط و چاه ذقن پرمشک سارا داشته.خاقانی.شب مهتاب چون شب تاری
قصد خورشید غمزه زن کردی.خاقانی.پیش که غمزه زن شود چشم ستاره سحر
بر صدف فلک رسان خنده جام گوهری.خاقانی.

معنی کلمه غمزه زن در فرهنگ عمید

غمزه زننده، غمزه کننده، ویژگی کسی که از روی نازوکرشمه مژه بر هم می زند.

معنی کلمه غمزه زن در فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه غمزه زند کسی که به چشم و ابرو اشاره کند .

جملاتی از کاربرد کلمه غمزه زن

نازی بکن ای غمزه زن گرچه رود جانم ز تن جان من و صد همچو من بادا فدای ناز تو
ای غمزه زن که تیر جفا در کمان تست آهسته تر، که دست دلم در عنان تست
کی نظر بازی تواند با بتان غمزه زن هر که چون جامی نشد سهم حوادث را هدف
ناوک غمزه میزند در دل من نهان کسی می نکنم غلط که آن غمزه زن نهان توئی
سیری ز جان نبود، گر این خون گرفته را سیراب دیدنش سوی آن غمزه زن چه بود؟
زین ره گذشت گویی آن غمزه زن که هر سو در خون و خاک غلطان افتاده بی گناهی
باز آن ابرو کمان غمزه زن قصد که کرد چشم او باری ز مژگان ناوک پرتاب داد
نمک ریش دل فگاران بود هر چه آن شوخ غمزه زن می گفت
آزرده دیرینه را یک غمزه زن کان به شود مرهم نمی خواهد ز تو جان فگارم بیش از این
تن من موی شده، غم نیز گرهی شد در وی ناوک غمزه زن و آن گره از مو بگشای