غربت زده. [ غ ُب َ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آنکه از شهر و وطن خود دور و مهجور باشد. غربت دیده. ( آنندراج ) : رنگ و بو پرده بینائی بلبل شده است یک نفس شبنم غربت زده مهمان گل است.صائب ( از آنندراج ).- امثال : غربت زده مهربان باشد. ( امثال و حکم دهخدا ذیل غربت ).
معنی کلمه غربت زده در فرهنگ فارسی
( صفت ) آنکه از شهر و موطن خود دور مانده غربت زده .
جملاتی از کاربرد کلمه غربت زده
صحبت جسم و روان زود ز هم می پاشد یک نفس شبنم غربت زده مهمان گل است
قومی به عرب غریب و قومی به عجم غربت زده در تمام عالم مائیم
جان غربت زده را زود به پابوس وطن می رساند نفس برق سواری که مراست
یک دوست در ایران نماند از بهر این غربت زده اکنون ز هندستان رود اشکم به ایران بی سبب