غربت دیده. [ غ ُ ب َ دی دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آنکه از شهر و وطن خوددور و مهجور باشد. غربت زده. ( آنندراج ) : جای عنبر را کف بی مغز نتواند گرفت جام غربت دیده را صبح وطن خمیازه است.صائب ( از آنندراج ).- امثال : غربت دیده مهربان باشد. ( امثال و حکم دهخدا ذیل غربت ).
معنی کلمه غربت دیده در فرهنگ فارسی
( صفت ) آنکه از شهر و موطن خود دور مانده غربت زده .
جملاتی از کاربرد کلمه غربت دیده
بر احوال من آنکس اشک پاشد که روزی رنج غربت دیده باشد
روشن است از توتیای گرد غربت دیده اش شمع مجلس تاجدار از انگبین افتاده است
یارب این جانهای غربت دیده را فریاد رس روحهای گل به رو مالیده را فریاد رس
جای عنبر را کف بی مغز نتواند گرفت شام غربت دیده را صبح وطن خمیازه ای است