عنقود

معنی کلمه عنقود در لغت نامه دهخدا

عنقود. [ ع ُ ] ( ع اِ ) خوشه انگور و پیلو و بطم و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آنچه از دانه انگور و یا اراک و یا بطم و از قبیل آنها، بر یک شاخه گرد آمده و متراکم باشند. ( از اقرب الموارد ). عِنقاد. رجوع به عنقاد شود. ج ، عَناقید. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || علم است مر گاو نر را. ( منتهی الارب ). نام گاو نر. ( ناظم الاطباء ). || نباتی است پرشاخ و بقدر سه شبر. و برگش مثل سداب و زیره ، و بی شکوفه. و خوشه او سرخ مملواز تخم. و در رایحه شبیه به سداب. سرد و خشک و مقوی اعضا و مانع ریختن مواد به اعضاء. و ضماد او رافع اورام حاره و التهاب آن ، و مسکن حدت خون و صفرا است. و قدر شربت آن تا سه درهم. ( از تحفه حکیم مؤمن ).
عنقود. [ ع َ ] ( ع اِ ) عنقود من نحل ؛ عسل. || ( ص ) زن پرحرف ومورد توجه. امراءة صائرة خصلة و عنقود. ( از دزی ).

معنی کلمه عنقود در فرهنگ عمید

خوشۀ انگور، خوشه.

معنی کلمه عنقود در فرهنگ فارسی

خوشه، خوشه انگور
( اسم ) خوشه ( انگور و جز آن ) جمع : عناقید .
عنقود من نحل : عسل زن پر حرف و مورد توجه

جملاتی از کاربرد کلمه عنقود

ترا دو جعد چو عنقود و چشم مخمورست مگر که چشم تو خردست دمعة العنقود؟
با همه خاصیت که هست او را بندهٔ خاص آب عنقود است
مرغی که همه ساله خورد دانه ز یک تاک حاشا که ز عنقود وز شمراخ گریزد