معنی کلمه طپانچه زدن در لغت نامه دهخدا
به یکی گرم طپانچه که بر آن آلرتو
برزدم جنگ چه سازی چکنی بانگ ژغار.
بوالمثل بخاری ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
ز گفتار هر دو پشیمان شدند
طپانچه به رخسارگان برزدند.فردوسی.ز بس طپانچه که هر شب به روی برزدمی
بروز بودی بر روی من هزار نشان.فرخی.مادر موسی طپانچه بر روی خود زد. ( قصص الانبیاءص 90 ).
خود از در ریغ بر زمین زد
بسیار طپانچه بر جبین زد.نظامی.زنم چندان طپانچه بر سر و روی
که یارب یاربی خیزد ز هر موی.نظامی.لیلیش چنان طپانچه ای زد
کافتاد برو چو مرده بیخود.نظامی.و طپانچه ای بر گردن من زدند. ( انیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه مؤلف ص 221، 224 ).
که نه وقت آن سماع است که دف خلاص یابد
بطپانچه ای و بربط برهد بگوشمالی.سعدی.گه عارض سیمین یکی را طپانچه زدی. ( گلستان ).
ولی دو مهره چو هم پشت یکدگر گردند
دگر طپانچه خصمان بهیچ رو نخرند.ابن یمین.خواجه مرا نزدیک خود کشیدند، و طپانچه بر گردن من زدند. ( انیس الطالبین بخاری ).