صاف دل
معنی کلمه صاف دل در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه صاف دل
ازصافی سرچشمه شود آب روان صاف دل پاک چو گردید نفس پاک برآید
گفتم توان جمال تو دیدن به عشوه گفت گر صاف دل چو آینه باشی هرآینه
با درد بود صاف دل ساغر مستان نخوت نفروشد به خزف گوهر مستان
ز حرف سرد صبا روی را مکش درهم ز کینه صاف دل خود چو آب گوهر کن
تا نکنی صاف دل از تیرگی در طلب عشق مکن خیرگی
آسوده بود صاف دل از منت صیقل جز جوهر معنی نبود تیغ زبان را!
در صف روشنان که چو آبند صاف دل شوریده، تیره حال، چو آبی مکدرم
زاهد که کند صاف دل از بهر خدا گویی ز همه مردم عالم ببرد
بر صاف دل اسرار خفی پنهان نیست خط از عینک جلی نماید بنظر
به زیر دست بود صاف دل ز مسند جاه که آب میل کند بیشتر به سوی مغاک