معنی کلمه شیرین کار در لغت نامه دهخدا
در نظر از حسن سعی خویش دارد یار را
هیچ کس در عشق چون فرهاد شیرین کار نیست.شفیع اثر ( از آنندراج ). || که کار و صفت شیرین دارد. آنکه یا آنچه سخت دلنشین و دوست داشتنی است. ( از یادداشت مؤلف ) :
چابکی چربدست و شیرین کار
سام دستی و نام او سنمار.نظامی.به مروارید دیباهای مهدش
به مروارید شیرین کار شهدش.نظامی.چید از آن میوه های نوشین بار
خورد از آن شوشه های شیرین کار.نظامی.بوستانی لطیف و شیرین کار
دوستان زو لطیف تر صد بار.نظامی.پس ای غلام بدیع الجمال شیرین کار
که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش.سعدی.بندهای رطب از تلخ فرودآویزند
نخلبندان قضا و قَدَر شیرین کار.سعدی.چو در محاوره آید زبان شیرینش
کجا شوند تماشاکنان شیرین کار.سعدی.تو خود چه لعبتی ای شه سوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانه توست.حافظ.ز شور و عربده شاهدان شیرین کار
شکر شکسته سمن ریخته رباب زده.حافظ.فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را.حافظ.از مردم خوش طبع شیرین کار شیرین گویی که در شهر هستند برآورند. ( تزک تیموری خطی ، از مجله دانش سال 2 شماره 2 ص 83 ).
- ناز شیرین کار!؛ آفرینی است در گود زورخانه پهلوانان را. آفرینی است که مرشد در گود زورخانه به پهلوان گوید آنگاه که عملی از اعمال پهلوانی را خوب انجام کند. ( یادداشت مؤلف ).
|| استاد حلوا و حلوافروش. ( از ناظم الاطباء ). قناد. ( آنندراج ) :
می نماید تلخی بادام آخر خویش را
گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند.صائب ( از آنندراج ).