معنی کلمه شکارافکن در لغت نامه دهخدا
هر آنچ او فحل تر باشد به نخجیر
شکارافکن بدو خوشتر زند تیر.نظامی.به عرض جنوبی نمودند میل
شکارافکنان هر سویی خیل خیل.نظامی.خدنگ آه شکارافکن است لیک چه سود
که از هزار یکی بر نشان نمی آید.کلیم کاشانی ( از آنندراج ).نوک خاری نیست کز خون شکاری سرخ نیست
آفتی بود آن شکارافکن کزین صحرا گذشت.نظیری ( از آنندراج ). || ( ق مرکب ) در حال افکندن شکار :
بُنه در یک شکارستان نمی ماند
شکارافکن شکارافکن همی راند.نظامی.و رجوع به مترادفات کلمه شود.
|| ( نف مرکب ) چابک در صید و نخجیر. || شجاع. ( ناظم الاطباء ).