سپندار

معنی کلمه سپندار در لغت نامه دهخدا

سپندار. [ س ِ پ َ ] ( اِ ) شمع باشد که معشوق پروانه است. ( برهان ). شمع است که شب ها برافروزند. ( آنندراج ). || مخفف اسپندار و آن بودن نیر اعظم باشد در برج حوت. ( برهان ) ( آنندراج ). مدت ماندن آفتاب بر برج حوت که فارسیان اسفندار و اسپندار و سفندار نیز گویند. ( شرفنامه منیری ). رجوع به اسپندارمذ و سپندارمذ شود.
سپندار. [ س ِ پ َ ] ( اِخ ) نام پسر گشتاسب. ( برهان ). نام پسر گشتاسب شاه ایران که آن را سفندیار و سپندیار گویند. ( آنندراج ). رجوع به سپندیار و اسپندار و اسفندیار و سفندیار شود.

معنی کلمه سپندار در فرهنگ عمید

= اسپندارمذ

معنی کلمه سپندار در فرهنگ فارسی

اسپندارمذ
نام پسر گشتاسب نام پسر گشتاسب شاه ایران که آنرا سفندیار و سپندیار گویند

معنی کلمه سپندار در فرهنگ اسم ها

اسم: سپندار (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: sepandār) (فارسی: سپندار) (انگلیسی: sepandar)
معنی: بردباری و فروتنی مقدس، ( = اسپندارمذ )، ( اَعلام ) نام پسر گشتاسب شاه ایران که آن را اسفندیار و سپندیار گویند

جملاتی از کاربرد کلمه سپندار

دی سلب سیمگون بر مه بهمن فروخت زین بسمند سیاه بهر سپندار زد
یک نیمه ز آزار فزون رفته دگر بار برگشت سپندار مه و بهمن جادوی