زنهارداری

معنی کلمه زنهارداری در لغت نامه دهخدا

زنهارداری. [ زِ ] ( حامص مرکب ) امانت. وفاء. ضد زنهارخواری. خلاف غدر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). امانت داری. عمل زنهاردار :
کلید در ترا دادم به زنهار
یکی این بار زنهارم نگهدار
تو خود دانی که در زنهارداری
نه بس فرخ بود زنهارخواری.( ویس و رامین ).خود این جست او ز من زنهارداری
نگویی چون کنم زنهارخواری.( ویس و رامین ).رجوع به زنهارو زینهار و دیگر ترکیبهای این دو کلمه شود.

معنی کلمه زنهارداری در فرهنگ عمید

نگاه داشتن عهد و پیمان.

جملاتی از کاربرد کلمه زنهارداری

تو خود دانی که در زنهارداری نه بس فرخ بود زنهارخواری
خود این جست او ز من زنهارداری نگویی چون کنم زنهارخواری
مرا دل خوش کند زنهارداری ترا دل بشکند زنهارخواری