معنی کلمه عدی در لغت نامه دهخدا
عدی. [ ع ُ دا / ع ِ دا ] ( ع ص ، اِ ) دشمنان. اسم جمع است. یقال هؤلاء قوم عدی ؛أی اعداء. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) و یقال العِدی الاعداء الذین لانقاتلهم. ( از اقرب الموارد ).
عدی. [ ع ِ دا ] ( ع اِ ) کرانه وادی. || چوب که میان دو چوب باشد. || سنگ تنک که بدان چیزی را پوشند. || دور شوندگان. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || غرباء. ( اقرب الموارد ). مسافران. ( منتهی الارب ).
عدی. [ ع َ دی ی ] ( ع اِ ) گروه مردم که مهیای قتال باشند. || پیشروان جنگ. و قیل أول من یحمل من الرحالة. ( قطرالمحیط ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ج ، عاد.
عدی. [ ع َ دی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به عدی بن افلت. رجوع به عدی بن افلت شود. || نسبت است به عدی بن جندب. رجوع به عدی بن جندب شود. || نسبت به عدی بن اسامةبن مالک بن بکربن حبیب است. رجوع به عدی بن اسامة شود. ( از لباب الانساب ج 2 ص 127 ).
عدی. [ ع َ دی ی ] ( اِخ ) قبیله ای است و عدوی یا عِدی منسوب بدان است. ( از اقرب الموارد ) ( از قطرالمحیط ) ( منتهی الارب ).
عدی. [ ع َ دی ی ] ( اِخ )جدی جاهلی است. فرزندان او بطنی از نجارند از آنهاست انس بن مالک و جماعتی از صحابه. ( از اعلام زرکلی ).
عدی. [ ع َ دی ی ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. فرزندان او بطنی از بنی مزیقیااند. ( از اعلام زرکلی ).
عدی. [ ع َ دی ی ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. فرزندان او بطنی از فزارةاند. از جمله بنو بدر است که مسکن آنها به نواحی قلپوبیة به دیار مصر بود. ( از اعلام زرکلی ).
عدی. [ ع َ دی ی ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. فرزندان او بطنی از قضاعه اند. ( از اعلام زرکلی ).
عدی. [ ع َ دی ی ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. فرزندان او بطنی از لخم از قحطانیه اند. ( از اعلام زرکلی ).
عدی. [ ع َ دی ی ] ( اِخ ) ابن اخزم بن ربیعةبن جرول بن ثعل بن عمروبن الغوث بن طیی ٔ. بطنی از طی است از جمله حاتم بن عبداﷲبن الحشرج بن امری القیس بن عدی است. ( از لباب الانساب ج 2 ص 127 ).