جملاتی از کاربرد کلمه قوی دست
زلیخا خورد سوگندی قوی دست که گر موئیم از دل آگهی هست
هم آخر قوی دست شد شاه روم ز جا در ربودش چو نخلی ز موم
شد قوی دست آنچنان انصاف کز روی ستم شمع را نکشد همی بی امر تو باد هوا
محتشم فتنه قوی دست شد آن دم که نهاد زلف نو سلسلهاش سلسله بر پای همه
شد قوی دست ضعیفان بس که در ایام تو می گریزد از نهیب مور در سوراخ، مار
عقل هر عقده بکار سر آنزلف فکند شانه عشق قوی دست بدندانه گشود
کنیزانی کلید گنج در مشت غلامان قوی دست قوی پشت
همی هر چه روز آید آن دیو زاد قوی دست گردد که دستش مباد
در صیدگه، سخن قوی دست نگشاده به هر شکار دون، شست
که چون من به نیروی یزدان پاک قوی دست گشتم برین نطع خاک