ضلالی

معنی کلمه ضلالی در لغت نامه دهخدا

ضلالی. [ ض َ ] ( اِخ ) نام عامل ری به عهد یعقوب بن لیث صفاری. طبری این کلمه را صلابی ضبط کرده و در وقایع سال 260 هَ. ق. آورده است که عبداﷲ سگزی از طبرستان به ری افتاد و از صلابی عامل آنجا پناه خواست و یعقوب بنواحی ری کشید و به صلابی نوشت که عبداﷲ را بفرست ورنه با تو جنگ خواهم کرد، و عامل ری وی را بنزدیک یعقوب فرستاد. ( طبری ج 3 صص 1885 - 1886 ). و گردیزی در زین الاخبار ( چ طهران ص 13 ) آن را ضلالی ضبط کرده و گوید: عبداﷲ و برادرانش سوی ری رفتند بنزدیک ضلالی و یعقوب به ضلالی نامه نوشت تا ایشان را بفرستد و اگر نی با او همان معاملت کند که با محمد و حسن کرد، و اهل ری از آن نامه بترسیدند و ضلالی هر دوبرادر ( کذا ) بنزدیک یعقوب فرستاد و یعقوب ایشان را به نیشابور آورد به شادیاخ ایشان را اندر دیوار بدوخت بمیخهای آهنین. ( از حاشیه تاریخ سیستان ص 224 ).

جملاتی از کاربرد کلمه ضلالی

هر را نقد وقت نیست به دست روی او بیش در ضلالی نیست
فرق فقط نتیجه قهری بود عظیم جمع فحسب حکم ضلالی بود مبین
عشق را ایزد ضلالی خواند در قرآن قدیم ای مفسر شرح کن کین نکته را تأویل چیست
قوله تعالی: إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ برادران یوسف گفتند براستی که یوسف و هم مادر او، أَحَبُّ إِلی‌ أَبِینا مِنَّا دوست تر است بپدر ما از ما، وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ و ما ایم گروهی ده تن، إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۸) پدر ما در مهر این دو برادر در ضلالی است آشکارا.
در ظل عشق باش، بهرجا که می روی از عشق وا ممان، که ضلالی بود مبین
گفتا که ای نادان برو کاندر ضلالی تو گرو بی تو و نه این رخت تو در خورد سلطانی است این
گرچه شیری چون روی ره بی‌دلیل خویش‌بین و در ضلالی و ذلیل