ستم کش

معنی کلمه ستم کش در لغت نامه دهخدا

ستم کش. [ س ِ ت َک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) مظلوم. ( آنندراج ) :
بعهد او چو ستمکاره مر ستم کش را
ستم کشنده ستمکاره را کند پر و بال.
سوزنی ( دیوان چ شاه حسینی ص 249 ).
نی چون من هست در همه عالم ستم کشی
نی چون تو هست در همه گیتی ستمگری.خاقانی.مزن آتش درین جان ستمکش
رها کن خانه ای از بهر آتش.نظامی.عطار از غم تو زحمت کشید عمری
گر بر من ستمکش زحمت کنی توانی.عطار.ستمکش گر آهی برآرد ز دل
زند سوز او شعله در آب و گل.سعدی.

معنی کلمه ستم کش در فرهنگ عمید

کسی که تحمل ظلم و ستم کند.

معنی کلمه ستم کش در فرهنگ فارسی

مظلوم

جملاتی از کاربرد کلمه ستم کش

گفتی: «ستمم مکش!» خوشم میآید از چون تو سمن بری ستم کش بودن
تو میدانی که از من نیست این کار، ستم کش ماند و یکسو شد ستمکار
دگر ندیده ستم کش جهان مقابل زینب سرشته شد به غم و درد گوئیا گل زینب
تنها نه همین ستم کش افلاکم هر ذره خاک آسمانیست مرا
دید ایوب ستم کش را بزار ایستاده تن ضعیف و سوگوار
تا کی گردد دل ستم کش از غم چو کباب تر در آتش
چو زیر پنبه شد آن چشمهٔ نوش برآورد آن ستم کش پنبه از گوش
بدن چاک کفن خاک ستم کش تعبناک
با هم دو ستم کش زمانه رفتند ز دشت سوی خانه
نچندان گشت در خون آن ستم کش که هرگز گشته باشد هیچ غم کش