معنی کلمه شیرویه در لغت نامه دهخدا
شیرویه. [ رو ی َ ] ( اِخ ) نام پهلوانی معاصر با فریدون. ( فرهنگ لغات ولف ). شیروی :
به یک دست شیدوش جنگی به پای
چوشیرویه شیراوژن رهنمای.فردوسی.
شیرویه. [ رو ی َ ] ( اِخ ) ابن شهریاربن شیرویه بن فناخسرو همدانی مکنی به ابوشجاع ( متوفای 509 هَ. ق. ).صاحب الفردوس و او مورخ همدان بود. ( از کشف الظنون ). از علمای جغرافیاست و یاقوت از او بسیار نقل میکند. او راست : فردوس الاخبار بمأثور الخطاب المخرج علی کتاب الشهاب. ( یادداشت مؤلف ). حافظ ابوشجاع صاحب کتاب الفردوس است. ( از حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 310 ).
شیرویه. [ رو ی َ ] ( اِخ ) نام یک پهلوان ایرانی که پسر بیژن و نوه گیو بود. ( فرهنگ لغات ولف ) :
نبیره سرافراز گیو دلیر
جهانگیر شیرویه و اردشیر.فردوسی.
شیرویه. [ رو ی َ ] ( اِخ ) شیرو. شیروی. نام پسر خسرو پرویز. پسر خسرو پرویز که پس از وی به سلطنت رسید ( 628 م. ). خسرو قصد داشت مردانشاه را جانشین خود گرداند، چون کواذ ( غباد ) ملقب به شیرویه که پسر خسرو پرویز و از مریم ( دختر قیصر ) بود و ظاهراً مقام ارشدیت داشت از واقعه استحضار یافت مصمم شد که از حق خود دفاع کند. فرمانده کل قوای کشور گشنسب اسپاذ که بنابر روایت تئوفانس برادر رضاعی او بود بیاری وی کمر بمیان بست و با هرقل وارد گفتگو شد و او نیز حاضر گردید که با ایرانیان مصالحه نماید. بعضی دیگر از بزرگان نیز به شیرویه پیوستند.پس بفرمان شیرویه «قلعه فراموشی » را گشودند، پس شیرویه خود را پادشاه خواند. همان شب نگاهبانان سلطنتی از قصری که خسرو با شیرین در آنجا خفته بود بیرون رفتند و پراکنده شدند و سپیده دم از هر سو این بانگ برخاست «کواذ شاهنشاه !» خسرو هراسان و بیمناک پای بگریز نهاد و خود را در باغ قصر پنهان کرد ولی او را دستگیر کردند و کشتند. شیرویه بفرمود تا دست و پای برادرانش را ببرند و پس از اندک زمانی آنان را هلاک کرد. شیرویه پس از شش ماه پادشاهی درگذشت. بعضی گویند او را زهر دادند و برخی مرگ او را به طاعونی نسبت می دهند که به ایران سرایت کرد و گروه بسیار از مردم را بهلاکت رسانید. ( فرهنگ فارسی معین ) : بازرگانان فرس و وزیران او در سر مؤاطات کردند و شیرویه را بر پدر بیرون آوردند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 107 ).