شحم
معنی کلمه شحم در لغت نامه دهخدا

شحم

معنی کلمه شحم در لغت نامه دهخدا

شحم. [ ش َ ] ( ع اِ ) چربوی گداخته حیوان. په. پی. وزد. چربی. چربش. ( یادداشت مؤلف ). پیه که به عرف ، آن را چربی گویند. ( منتهی الارب ). آن قسمت سفید و سبک از گوشت حیوان مانند آنچه شکم و روده های آن را پوشاند. ج ، شحوم. ( اقرب الموارد ) :
بیندازی عظام و لحم و شحمم
رگ و پی همچنان و جلد منشور.منوچهری.

معنی کلمه شحم در فرهنگ عمید

۱. پیه، چربی.
۲. (زیست شناسی ) قسمت گوشتی گیاه.

معنی کلمه شحم در فرهنگ فارسی

پیه، شحوم جمع
( اسم ) پیه و گوشت جمع : شحوم . یا شحم و لحم . پیه و گوشت : بیندازی عظام و شحم و لحم من رگ و پی همچنان و جلد منشور .

معنی کلمه شحم در دانشنامه عمومی

شحم، یا مرخ شُهر، پچیلوک ( نام علمی: Leptadenia pyrotechnics ) نام یک گونه از زیرخانواده استبرق است. گیاه مرخ یا شحم در شبه جزیره عربی و ایران و هند می روید و گیاهی بیابانی است در سالهای اخیر امارات هزاران نهال این درخت را به منظور بیابان زدایی پرورش داده است و پرورش و تکثیر این گیاه می تواند در ایران به بیابانزدایی یاری رساند . ریشه های این گیاه بیش از پانزده متر در زمین رشد میکنند و طول شاخه های بی برگ ان به بیش از دو متر می رسد محصول این گیاه مثل لوبیای کوچک است این گیاه در منطقه تهامه با فرهنگ مردم ارتباط تنگاتنگی دارد و از برای ساختن حصار خانه و سقف خانه استفاده می کنند همچنین غذای مشهور حنیذ روی شاخه های سبز این گیاه پخته می شود
شحم (سرده). شحم، شُهر، پچیلوک ( نام علمی: Leptadenia ) نام یک سرده از زیرخانواده استبرق است.
معنی کلمه شحم در فرهنگ عمید
معنی کلمه شحم در فرهنگ فارسی

معنی کلمه شحم در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی شُحُومَهُمَا: چربی و پیه های آن دو(شحوم جمع شَحم)
تکرار در قرآن: ۱(بار)

جملاتی از کاربرد کلمه شحم

از نظر طبیعت طبق نظر حکمای طب سنتی پوست زرد آن کمی گرم و خشک است و شحم آن یا به عبارت دیگر قسمت گوشت سفید داخلی متصل به پوست زرد آن در ارقامی که این قسمت شیرین است از نظر طبیعت سرد و تر و خشک و برگ و شکوفه آن گرم و خشک است.
و گفت: استغفار توبه است و توبه اسمی است جامع شش چیز را اول پشیمانی بر آنچه گذشته باشد دوم عزم کردن بدانکه بیش به گناه رجوع نکند سوم به گزاردن هر فریضه که میان او و خدای است چهارم ادا کند مظالم خلق را پنجم بگدازد هر گوشت و پوست و شحم که از حرام رسته باشد ششم تن را الم طاعت بچشاند چنانکه حلاوت معصیت چشانیده است.
و مؤتلف قالب را باطناب و اعصاب درهم و برهم نیست و عروق راکه انهار خون بدن است در وی جاری نکرد و ثقب و نقب آنرا بلحم و شحم فراهم نیاورد و کسوت جلد را که خلقان خلقتی است در وی نپوشید
حرام کرد خدا شحم و لحم عاشق را که تا طمع نکند در فناش مردم خوار
لحم و شحم است بسکه سر تا پایت آغوش نظاره پر شد از دیدن تو
کین دو دایه پوست را افزون کنند شحم و لحم و کبر و نخوت آکنند
ندانی عظم و شحم و پوست و مویت، از این پرورده شد؟ لعنت به رویت!
نحل اربداندی این ممکن که گردد از سهم شهد شچو شحم حنظل مومشچو سنگمرمر
لحم او و شحم او دیگر نشد او چنان بد جز که از منظر نشد
گر لحم طیر میخورم از دست سفلگان چون شحم حنظلست بگاه چشیدنم
بر مسلمانان نمی‌آری تو رحم مؤمنان خویشند و یک تن شحم و لحم