شاد کردن

معنی کلمه شاد کردن در لغت نامه دهخدا

شاد کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شادان کردن. شادمان کردن. شادمانه کردن. خوشحال کردن. مسرور ساختن. سرور. مسرت. ابهاج. افراح. ایناس. تفریح :
برنده بدو گفت کای تاجور
یکی شادکن دل به ایرج نگر.فردوسی.نخستین نیایش به یزدان کنید
دل از داد ما شاد و خندان کنید.فردوسی.کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی ازو یاد کرد.فردوسی.ناشاد مرا ای بت نو شاد مکن
نیکویی کن مرا ببد یاد مکن.
مر خصم مرا از غم من شاد مکن
از داد خدا بترس و بیداد مکن.ارزقی.دلم را بدلداریی شاد کن.نظامی.درون فروماندگان شاد کن.سعدی ( بوستان ).تار و پود عالم امکان بهم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد.صائب.این ناکسان که فخر بر اجداد می کنند
چون سگ به استخوان دل خود شاد میکنند.صائب.

معنی کلمه شاد کردن در فرهنگ فارسی

شادان کردن شادمان کردن

جملاتی از کاربرد کلمه شاد کردن

چو دل خواهی به مزدی شاد کردن بباید خدمت استاد کردن
ببخشیدن کاخهای بلند دگر شاد کردن دل مستمند
هجران کشیده تیغ کین، تو، سست پیمان، دل دهی بر اعتماد چون تویی، دل شاد کردن چون توان؟
جامی زاوینسکی که از توسعه‌دهندگان نت اسکیپ نویگیتور بوده‌است در سال ۱۹۹۸ در مصاحبه‌ای، تخم‌مرغ‌های عید پاک را در مقابل حجم برنامه پایانی ناچیز خوانده و هدف اصلی آن‌ها را شاد کردن برنامه‌نویسان و افزایش بازده کاری آنان دانست.
تعالی الله به رحمت شاد کردن بی‌گناهان را خجل نپسندد آزرم کرم بی‌دستگاهان را